نینی عاشق و نینیش و باباش

روزی که فهمیدم نینیش داره میاد

1391/12/19 14:12
نویسنده : نینی عاشق
240 بازدید
اشتراک گذاری

برمیگردم به ٩ بهمن که از دوروز قبل خودمو برای اومدنش اماده کرده بودم

پر از استرس بودم پر از خوشی پر از حسای قشنگ و مبهم پر از ترس از منفی شدن جواب

میدونین چرا چون توی این ٧ ماه انتظارم ٣ بار مشکوک به بارداری شدم و در نهایت ازمایشا منفییییی

دل شکستگی ها خیلی عذابم داده بود انتظارم داشت کشنده میشد صبرم داشت تموم میشدولی....

به اون بالایی گفتم سپردمش دست خودت میخوای بده میخوای نده

صبح ساعت ٨ بیدار شدم صبحانه خوردم واماده شدم چون بعد از ظهرم باید میرفتم مهمونی کلی کار داشتم

خلاصه ساعت ٩:٣٠ از خونه اومدم بیرون به سمت ازمایشگاه رفتم اولین بار بود که این ازمایشگاه میرفتم

چون همیشه یه ازمایشگاه رفته بودمو همشم منفی روم نمیشد دوباره برم همون ازمایشگاه

توی راه نیت کردم ١١٠ تا یا علی بگمو برم توی ازماشگاه دلم یکم اروم شده بود رفتمو ازمایش دادم گفت

ساعت ٣ بیا جوابو بگیر منم با دلشوره رفتم خونه مامانمو ناهارمو خوردمو اماده شدم برای مهمونیو

قبلش رفتم جوابو بگیرم دیدم واییییییییییییییی مشکوککککککک ٣٨.١ بود بغض راه گلومو بد جوری گرفته

بود فقط میگفتم خدا چرااااااا دوباره چراااااااااااا اخه چراااااااااااا؟؟؟؟

ولی ته ته ته دلم یه نور روشن بود رفتم مهمونی که یه مولودی بود کلی اونجا جلوی خودمو گرفتم که گریه

نکنم اومدمو به دکترم زنگ زدم گفت پنج شنبه تکرار کن ببینیم بالا میره یا نه منم تموم دلم پر غمو

تشویش بود نمیدونین چه حالی داشتم بالاخره پنج شنبه رسیدو روز ازمایش مجدد...........

دوباره ساعت ٨ بیدار شدم اماده شدم رفتم سمت ازمایشگاه ولی این دفعه دلم روشنه روشن بود چرا؟؟؟

چون خواب یه نینیه خوشملو دیدم که ببل منو باباش بودمژه

توی راه بازم ١١٠ تا یا علی گفتمو رفتم ازمایش دادم ولی دلم طاقت نیاورد تا ٣ صبر کنم برای جواب

ساعت ٢ روز پنج شنبه ١٢ بهمن بود که جواب ازمایشم مثبت مثبت مثبتتتتتتتتت شد هورااااااااااااااااا

عددشم ١٠٥.٧ بود.تشویقهورا

توی راه برگشت رفتمو کلی گشتمو گشتمو گشتم تا این که یه پاپوش خوشمل به دلم نشستوخریدمش

بهدشم یه کیک خوشمزههههههههه گرفتمو اومدم خونه باباش داشت از سر کار میومد خونه واز هیچیم

خبر نداشتتتتتتت بهش زنگ زدم که من حال ندارم برم جواب ازمایشو بگیرم برگه ازمایشگاهو میزارم توی

اسانسور بیا بردار برو جوابو بگیر باباشم قبول کردو وقتی رسید خونه زنگ زد برگرو بزار اومدم گفتم

چـــــــــــــــــــــــــــــشم و اینو گذاشتم توی اسانسور

.

.

.

.

.

.

.

.

.

باباشم نامردی نکردو رفت بیرونو با این برگشت........

خودش خوشمل تر از عکسش بوددددددددددد

بهدشم زنگ زدیم به مامانم و خواهرای باباش که همه کلیییییییییییییییییی خوشحال شدن

و تبریک گفتنووووووووووووهمین                                                 پایان داستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ساناز
28 بهمن 91 15:09
سلام مامانی. خوشحال میشم به سایت ما سر بزنی.کلی لباس مارکدار با قیمتهای استثنایی. www.ninipal.com
مسیحا بانو
9 اسفند 91 19:23
سلام خوش به حالت ایشالله خدا صحیح وسلامت واست نگهش داره واسه منم خیلی دعاکن.... این ماه می شه ماه 6 اقدامم... خیلی دلم نی نی می خواد