نینی عاشق و نینیش و باباش

پایان سه ماهه اول و سونو ان تی

1392/6/23 22:36
نویسنده : نینی عاشق
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممممم سلامممممم

 

سلام نینیش طلای مامان 

 

خوبی عقش گشنگمممممممبغل

 

نینیش جونم خداروشکر خدارو صد هزار مرتبه شکر که شما توی دلمی و سالمی عسیس دل مامان

 

نینیش کوشولو اومدم از 20 شهریور برات بگم که وقت غربالگری سه ماهه اول بودو پایان سه ماهگی

 

گل کوچولوی من باباش چهارشنبه خونه بود که با هم بریم 

شب که من درست و حسابی نتونستم بخوابم نیمیدونم چیراا که ولی چرا مال استرس بودچشمک

صبح بیدار شدیمو یه صبحانه خوشمزه خوردیم که خعلییییییی حال داد و منتظر شدیم تا ظهر بشه و 

ما راه بیوفتیم به سمت موسسه پزشکی نسل امیداسترس

ناهار خوردیم و منم خوشجیل موشجیل کردمو دبودو راه افتادیم مژه

نیم ساعت زودتر رسیدیم نیشخند و رفتیم کارهامونو انجام دادیم و نشستیم که صدامون کردن که بریم برای 

ازمایش رفتیم منم مثل یه خانوم خوجل رفتم خون دادمنگران ولی دل تو دلم نبود که نوبت سونو بشه

بعد از نیم ساعت صدامون کردن برای مشاوره که مشاوره کمی تا قسمتی الکی بودابرو

بعدشم فشارمو گرفتن که خوب بود و باید منتظر میشدیم تا نوبت سونو بشه منم خسته شده بودمخمیازه

باباش هم رفت از مسول اونجا پرسید جایی هست برم استراحت که گفت بله و من رفتم روی یه تخت 

یکم دراز کشیدم و بعدش دیگه ککم کم داشت نوبتم میشداسترس

ساعت حدودای 3 بود که صدا زدن برم برای سونو منم به باباش گفتم بدو با هم بریم اونم از خدا خواستهزبان

خلاصه رفتم خوابیدم روی تخت سونو که دکی گفت چرا رحمت منقبضه؟؟؟گفتم استرس دارمگریه

گفت اخه چیرااااااا گفتم نمیدونم نگرانبعدشم از گوشه چشام اشک بود که میومد گفت اینطوری نمیشه

برو بشین یه مریضو ببینم بعد بیا چون نینیشت درست معلوم نیست

رفتم و دوباره رفتم برای سونو ولی اینبار بهتر بودم و استرسم کمتر بود ولیابرونینیش جان ما سرش 

پایین بودوپاهاش بالا و اصلاااااا پزیشن خوبی برای سونو نبودددد تازه پشتشم کرده بود به ما و روی شکم

خوابیده بودماچخلاصه دکیه سونو هرکاری کرد نینیش برگرده بر نگشت که بر نگشت و دکی گگفت دوباره

برو بشین بعد بیا و تا میتونی چیزای شیرین و گرم بخور منم رفتم تا تونستم چایی شیرین و رانی و شیر 

کاکائو خوردم به خیال اینکه نینیش دیگه برمیگردهاز خود راضیولییییییییییییییییییییی نخیررررررر زهی خیال باطلگریه

نینیش جان فسقلی اصلا یه تکون به خودش نداده بود و ما رو حسابیییییییی سرکار گذاشته بودگریه

خلاصه که این پروسه رفت و امد ما به داخل سونو و بیرون تا ساعت 8 شب ادامه پیدا کردمنتظر

البته بازم نتیجه نداشتنیشخند

خلاصه ساعت کاریشون تموم شده بودو دیگه منم واقعااااااا کلافه بودمو و این شکلینگرانکلافهنگران

گفتن برو فردا بیا منم قبول کردم و قرار شد 21 شهریور صبح زود بریم که اولین نفر بریم برای سونو

منم تا رسیدم خونه یه شام همینطوری خوردم و خوابیدممممممم تختتتتتت چون واقعا خسته شده بودم

صبح شد دوباره اماده شدیم و رفتیم و تازه مسئول سونو اومده بودو گفت بیا

رفتیم به این امید که دیگه الان جای نینیشی خوبه و کارمون انجام میشه ولی بازمممممممم زهی خیال 

باطلمنتظرنینیش حسابی مارو گذاشته بود سر کار

خانوم دکیه دیگه فقط میخندید میگفت عجب نینیشه سرتقی دارینیشخندزبان

باباش گفت بازم همونطوریهتعجبدکیه گفت بلهنیشخندفقط امروز از رو شیمکش بلند شده به پشت خوابیده

بازم سرش پایینه پاهاش بالازبانو میشه بیشتر چیزایی که مد نظرمونه کنترل کنیم خدارووووووووشکر

خلاصه که گفت همه چی خوبه خداروشکرفرشته

فقط قد نینیش درست معلوم نشد و گفت میزنم 6 ونیم سانتتشویققلبوننننننن قدت برممممممممممماچ

تازه صدای قلب نانازتم گذاشتن شنیدیمممممممقلببغلقلبوای که چه لحظه گشنگی بود

خدایا به همه منتظرا این لحظه رو نشون بدهفرشته

بعد از اون منتظر شدم تا دکیه تعیین جنسیت بیاد و بگه شما نینیش گلی گل پسری یا تاج سری؟

دکی بعد از نیم ساعت اومد و گفت که پزیشن نینیش جان بده ولی تا اونجا که من میبینم نینیشتونننننننن

 

گل دخمللللللللللللللللله

هوووووووووووووراااااااااا هوراهوراهورا

یه دخی دارم شاااااااااهندارهههههههه از خوشملی تاااااااااا نداره به کس 

کسونش نمیدمووووووو به همه کسووووونش نمیدممممممممهورا

خدایا شکرت خدایا هزارررررررر هزاررررررررر بار شکرت خدایا تو خودت خوب

میدونیکه برای منو باباش مهم فقط سالم بودن نینیشمونه ولی شکرت که

رحمتت رو برای ما فرستادی شکرتتتتتت خدایا

بلههههههه بلههههههه بلهههههه نینیش طلای مامان دخیییییی طلائههههه

خیلی حس خوبه منتظم برم پیش دکیه خودم بهم بگه دیگه استراحت بسه و

منم برم برای دخی طلام خرید کنمقلبماچقلب 

خلاصه کهههههه این بود پایان سه ماهه اولللللل

بازم شکرت خدایا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

رئیس
26 شهریور 92 0:04
چقدر طولانی ایشششششششششششششششش
نینی عاشق
30 شهریور 92 1:19
عزیزم من اینجا خاطره مینوسیماااااااا خوب معلومه گاهی اوقات طولانی میشه خاطره ها
میترا(مامان ایلیا)
30 شهریور 92 17:33
سلاااااااااااااااااااااااام زهرا جووووووووووووونم.عزیزم مبارکه.پس جوجه خوشگل خانومیه.قربونش برم.بی صبرانه منتظر دیدنش هستم عزیزم.مواظب خودت و عروس خانومی باش راستی(هرکی خسته میشه مجبور نیست بخونه.خاله های خوشگل خانومی با حوصله و علاقه میخونن همه ی خاطرات مامانیشو)
غزل
4 مهر 92 17:59
سلام سلام به نینیش و مامانیش خدارو هزار بار شکر که نینیشی چسبید به دلت زهرا جونم امیدوارم تا اخرش همینطور خوب پیش بری عزیزم (میترا راس میگه خودمون با کلی ذوق میخونیم )